درآمد از در، خندان لب و گشاده جبین،
کـنـار من بنشست و غـبـار غم بنشاند
فشرد حافظ محبوب را به سینه خویش
دلم به سینه فرو ریخت!
«تا چه خواهد خواند!»
به ناز، چشم فرو بست و صفحهای بگشود،
ز فرط شادی کوبید پای و دست فشاند!
مرا فشرد در آغوش و خندهای زد و گفت:
«رسید مژده، که ایام غم نخواهد ماند!»
هزار بوسه زدم بر ترانه استاد
هزار بار بر آن روح پاک، رحمت باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟...برچسب : نویسنده : mohammadmozafarinia بازدید : 133