بگو به آن که، دل از بار غم گران دارد.
دو چهره است که همواره این جهان دارد.
یکی عیان و دگر چهره در نهان دارد.
یکی همیشه به پیش نگاه ما پیداست.
که با تولد، مرگ،
که با طلوع، غروب،
که با بهار بهشتآفرین، خزان دارد.
یکی، همیشه نهان است اگرچه، در همه جا
به هرچه درنگری، با تو داستان دارد!
نه با تولد، مرگ،
نه با طلوع، غروب،
نه با بهار، خزان،
که هرچه هست در او، عمر جاودان دارد!
تو را به چهره پنهان این جهان راه است
نه از فراز سپهر،
نه از دریچة ماه،
نه با کمان و کمند،
نه با درفش و سپاه!
همه وجودت از آن بینشان، نشان دارد.
جهان چو گشت به یک چهره جلوهگر ز نخست
نگاه چارهگر چهرهآفرین با توست
نگاه توست که رنگ دگر دهد به جهان
اگر که دل بسپاری به "مهر ورزیدن"
اگر که خو نکند دیدهات به "بد دیدن"
امید توست که در خارزار، کوه، کویر
اگر بخواهد، صد باغ ارغوان دارد.
دلت به نور محبت، اگر بود روشن
تو را همیشه چو گل تازه و جوان دارد
بر آستان هنر، گر سری فرود آری
چراغ نام تو هم جاودانه جان دارد.
نه آسمان، نه ستاره، نه کهکشان، نه زمان،
تو چهرهساز جهانی، تو چهرهساز جهان!
هرآنچه میطلبی از وجود خویش بخواه!
چگونه با تو بگوید؟
مگر زبان دارد!؟
برچسب : نویسنده : mohammadmozafarinia بازدید : 172